یک شنبه 1 مرداد 1391برچسب:, :: 1:6 قبل از ظهر :: نويسنده : yekta
نمي دونم دیگه از کجا بگم
از دردهايي که تو خودت نمي خوای ودر سرنوشتت جاي مي گيرند
يا از دردهايي که خودت آن ها را رقم مي زني
به هر حال مرا ببخش که دوستت داشتم
تمامي خاطراتم را به دوش مي کشم
ودلم را بر مي دارمو مي رم
نمي دونم چرا بعضي ها بيشتر
وبعضي ها کمتر هم نشين غم هستن
نمي دونم چرا اوناییکه صادق ترند بيشتر زجر مي کشند
واوناییکه دروغ مي گن خوشبخت ترند اما مي دونم رسالت هر کس فرق داره خواست تو اينه که هرشب پلک هاي سنگينم رو باز نگه دارم
وسرم را روي بالش پنهان وصدايم را خفه کنم
تا هق هق گريه هام رو کسي نفهمه
تو مي خوای من هميشه براي خاطر تو بيدار بمونم
مرا ببخش که خوابم مي یاد
چشمهام خشک شده وسنگيني پلک ها امانم نمي ده.
آيا اين دوست داشتن است که نفس هاي بهاريم
با طوفان هاي زبانت محو می شه
و شانه هايم بي شکوفه بمانند
وهنگام برگريزان شاخه هايم بگويي:
متاسفم از دوست داشتن است که عذابت مي دهم.
شايد دوست داشتن هايمان متفاوت است
يا دلهايمان ازهم دوراست که براي اينکه کنار هم باشيم
بايد فرياد بکشيم اما وقتي روي صفحه اي سفيد قطره اي مرکب بيفتد
هرچقدر هم که رنگ سفيد به آن اضافه کنيم
صفحه سفيد قبل را به دست نخواهيم آورد
پس چگونه اثرات حرف ها را مي شود از روي دل پاک کرد .
ايا باورت مي شود دل که ديده نشود و
آرامش نکني سرکش مي شود وکم کم از بين مي رود ؟؟؟؟؟؟!
اينکه تنها تورا سرزنش کنم خودخواهي است
خطا وکوتاهي از من نيز هست
در واقع مقصر ماييم که دلهايمان زبان همديگر را نمي فهمند
پس ديگر بيشتر از اين همديگر را زجر ندهيم
بيا چيزهاي ناچيز وبي ارزش همديگر را دوست نداريم
تنها دلهايمان هستند که بايد دوست داشته شوند
وگرنه هيچ وقت از با هم بودن دلشاد نخواهيم بود
پس راضي باش که عذاب بکشم .
مرا ببخش که از پيش تو مي رم
چون مي خوام براي دوست داشتن ارزش قائل بشم
خسته ام از اينکه دل به چشم حقارت ديده شد
مي خواهم براي دل ارزش قائل بشم
تا آهش هر روز مرا عذاب نده .
بعضي ها به اصل ونسب خانوادگيشان مي بالند
بعضي ها به هنرشان وبعضي ها به لباس وثروتشان و..
من نمي دانم به چي ببالم
دوست داشتم که به دل ببالم
اما ديگر دلي ندارم که به آن ببالم اجازه بده به چيزي ببالم ،
امشب افتخارات ، شکست ها، غم وشادي هايم را پيش رو مي آورم
تمااااام سعی خودمو میکنم
که غمگين نشوم که چرا مرا از ياد مي بري
امروز براي خودم جشن مرگ مي گيرم
واين تولد را بي تو آغاز مي کنم
فصل تولد دوباره است فصل دوباره در آغوش خدا بودن ودر او مردن ...
مرا ببخش که دوستت داشتم
مرا ببخش که ساده بودنم دلت را زد
مرا ببخش که بیش از اندازه دوستت داشتم ..
مرا ببخش
که گاه وبیگاه دلم هوای ترا می کند!!
مرا ببخش
که یادداشت های روزانه ی صفحه ی دلم
با مداد خاطرات تو نوشته می شود..
مرا ببخش که هنوز
دوستت دارم...
مرا ببخش که تو را با دیگری عوض نکردم
مرا ببخش که ماندم و شکستم اما تو را نشکستم
مرا ببخش که دوستت داشتم...
مرا ببخش که رفتن را بلد نبودم...
گفتی از دوست داشتنم
از بودنم اذیت می شوی...
باشد سعی میکنم آنجور باشم که تو میخواهی
دیگر نه تماسی نه دل تنگی
آره ! اینجور بهتر است.
همان می شوم که تو میخواهی
نه! یادم نبود که تو مدتهاس بودنم را نمیخواهی
به هیچ شکلی مرا نمی خواهی...
مرا ببخش که اینگونه به تو دل سپردم و از تو نوشتم...
مرا ببخش که مثل تو نبودم....
مرا ببخش...امشب دستهایم را برای تو آورده ام
امشب مرگ را برای بارها می خواهم درک کنم
تا چه زمانی باید روی دردهایم پوستینی
از خنده های رنگ پریده بکشم؟
خسته ام !!راهی نیست
زبانم از تفسیر حقایق خسته است
دستهایم برای تو
هر دو را زده ام
خون برای تو
کاش یکی بود که من را درک کند
کاش مفهوم بودن را میدانستم
اما برای تو
...
شبها به یاد تو هزاران بار مردم و زنده شدم
آن وقت تو کجا بودی؟!؟
مرا ببخش مراببخش که حرفهایم بوی نا امیدی و بغض و گریه میده
شاید بی کسیهایم مرا از تو ربود
مرا ببخش که در تنهایی خودم غلت میزنم
گریه امانم نمیده
شور و خنده را از من ربودند
مرا ببخش که زیادی تو را دوست داشتم
مرا ببخش زندگی تو برای من دیگر مفهومی نداری
آزادی تو را گم کرده ام
حرف هایم تب و تاب ندارند
ای بهترین آغاز من بیا من را رها کن
مرگ عبور از فصل درد است
حقیقت فراموشی یک داستان است
دستهای کودکانه ام را بریده ام
و دفتر خاطراتم
پای آخرین برگ آن می نویسم
با عشق مینویسم
پـــــــــــــــــــــــــایـــــــــــــان
آگر تنها و غریب میروم از رضایتم نیست
تو مرا ببخش
برایم اشک نریز ای دوست عاشقانه بخند
من برای همیشه برای همه مرده ام
|